۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

چه سخته!

11 -12 سال پیش بود که با لیلی آشنا شدم تو یه مدرسه بودیم ولی هم کلاسی نبودیم. فک کنم سر امتحانهای ترم اول بود ،کنار هم نشستیم و من هم برا اینکه بتونم از روش تقلب کنم سر دوستی رو باز کردم بعد فهمیدیم مسیر خونه هامون یکیه و بعد هر روز باهم اومدیم و بعد هر روز با هم رفتیم و ماهی 2 بار خونه ی هم بودیم و تولد و مهمونی و دوستای مشترک اون آخری ها کلاس کنکور و ...

کلی زمان می گذروندیم باهم. تا 4 سال پیش که لیلی رفت آلمان برا همیشه!

جشن خداحافظی خیلی باحالی بود کلی زدیم و رقصیدیم ولی فرداش نمی دونم می دونید چه حس وحشتناکیه که دوست صمیمی و تک ت بره برا همیشه!

وقتی داشت می رفت بچه ها دونه دونه بغلش کردن و گریه کردن به من که رسید گفت گریه نمی کنی ! و من هم گریه نکردم . تمام بغضم رو نگه داشتم برا خودم و تو تاکسی!

شب، قبل پروازش اس ام اس زد:

Farewell forever!

حالا امشب بعد 4 سال شیرین هم رفت پیش خواهراش!برا تمام دوستای شیرین جریان خداحافظی با شیرین بود ولی برای من فرق میکرد.

خداحافظی با کل خانواده ای بود که دیگه هیچ راه ارتباطی باهاشون ندارم!

خداحافظ امیر یادش بخیر چقدر پایتخت رفتیم!

خداحافظ آزی خانم و بابت تمامی زحمتهای این 12 سال شرمنده!

خداحافظ کل پسر عمو ،عمه ،دختر عمه های خانواده!

خداحافظ خاطرات تلخ و شیرین من!

خداحافظ برای همیشه!

Farewell forever the whole family

۵ نظر:

minoo گفت...

بابا این تازه اول کاره کلی باید هوای آزی خانم رو داشته باشی! بعدشم باور کن این زمین خیلی کوچیکه ! زود زود هم رو می بینین.

Shirin گفت...

عززیییییییزززززم!!!!

حالا کی بزنگه بهت بگه حاضر شو بریم یه دور بزنیم :دی

فوق یادش بخیر همه این خاطره هایی که گفتی!! عادت می کنیم دیگه ایشالا، مثل همه جدایی ها!!!

پروانه کوچولو گفت...

حالا صبر کن خاطرات روزای آخر رو هم می نویسم که همه ببینن من چه دوستی رو روانه قلب اروپا کردم:دی

امیر گفت...

زیبا و غم انگیز نوشتی و اشک های منتظر بهانه می آیند با خواندنش !!

به امید روز های بهتر...

شیرین گفت...

فراااااانک
یادش بخیر:*:*:*
واقعا یادش بخیر