۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

نوستالوژی از نوع دفتر انشایی

دارم کتاب ها و وسایل انباری رو مرتب می کنم. دفتر انشا کلاس 4 ام رو پیدا کردم. فکر کنید سال 74!!!
هیچ وقت مامانم و بابام رو به خاطر این بلائی که سرم اوردن نمی بخشم چرا نگهش داشتید؟ من همیشه فکر می کردم از بچگی نویسنده خوبی بودم.
اولش کلی سلیقه و اینا بر داشتم نوشتم دفتر نویسندگی شامل داستان های ...
بعد آخر هر داستان نوشتم نوشته شده توسط "پروانه کوچولو"

یعنی با خوندن هر خطش،یک سیلی محکمی می خورد تو صورتم که واقعا دردناک بود ، غلط املائی بی داد می کرد ،شستشوی مغزی آخه در چه حد؟ " من در مرقد امام به تمامی آرزوهای خود رسیدم" واقعا؟ کی تو اصلا رفتی مرقد؟ بیام سوار ماشین زمان شم بزنم لهت کنم آخه خالی بند!!!

یعنی حسی از شرم و خنده و حماقت و ... اونقدر
مامانم خندیده بهم که نگو. یعنی واقعا من چقدر مخ داشتم برا چرند گویی؟
بعد این مامان بابای من کلا چرا جلوی من رو نمی گرفتن؟
این موضوع که من اینقدر فکر می کردم حالیم بوده خدا بود :)))))))))

فقط این متن رو بخونید :
"... شاید اگر به جای سیگار کشیدن پول آن را پس انداز می کردند و در راه خیر صرف می کردند کدام مدرسه ها که آباد نمی شد کدام بی خانمانان که خانه دار نمی شد کدام بیمارستان هایی که با تمام تجهیزات کامل درست نمی شوند.
شاید اگر آنها حساب کنند و بفهمند که در سال 164700 تومان پس انداز می کنند دست از سیگار بکشند و دیگر سراغ مرگ نروند "

معلمه هم بهم 20 داده :)))) یعنی گِل بگیرن انشا بقیه رو

پ.ن. تنها تشابه من با اون زمان، فقط همین سیگار دوست نداشتنمه :( نه اعتماد به نفسی مونده برام نه توانایی ابراز عقیده و بیان علائق و ...

۳ نظر:

سپیده گفت...

الهی بگردم!

نقطه مشترک همه دفتر انشاها همین دری وریا و جفنگیاتشه.
چه کیفی کردی ورق زدی دفتراتو :X

Unknown گفت...

ایراد از موضوع های مزخرفی بود که اونا میدادن . در ضمن برای یه بچه دبستانی یه صفحه نگارش خیلی زیاده باید میگفتن 6-5 خط بنویسین که به کسشر نویسی رو نیارن بچه های مردم :)))

شیرین گفت...

عاااااااالی بود :))))))))