۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه

اینجا ایرانه، سرزمین من، جایی که خندیدن جرمه

صدای موسیقی بلند ، گوش آدم رو کر می کنه.
موسیقی خاصیه مخلوطی از یه عالمه سازهای مختلف از تار و گیتار برقی گرفته تا انواع و اقسام سازهای کوبه ای و یه سری سازهای بادی عجیب غریب.
موسیقی بی کلام است. در نتیجه برای من زیاد جذابیت نداره.
قراره ساعت 6 شروع شه ولی ساعت 7:30 هنوز منتظریم.
پشت سرم 2 تا بچه ی شر و شیطون نشسته اند.همیدگر رو می زنند و با صدای بلند حرف می زنند و کلا رو اعصاب من دارن بسیار خراب کاری می نمایند.
می خواییم جامون رو عوض کنیم ولی به طبع جای خالی هم نیست.
بالاخره کنسرت شروع میشه.
دست می زنیم ، جیغ می زنیم داریم خوشحالی می کنیم. به رو خودمون نمیاریم که برگزار کننده های کنسرت چقدر می تونستند بهتر و با برنامه تر اجرا کنند.به رو خودمون نمیاریم که این سبک موسیقی رو دوست نداریم.
فقط خوشحالیم چون خوشحالی دیگری نداریم . چون جای دیگه ای نداریم که جیغ بزنیم. چون اینجا ایرانه ما با این جور چیزا خودمون رو خوشحال می کنیم.

ردیف جلوی ما 3 تا دختر و یک پسرن، کنارشون یه خانواده!سر جیغ کشیدن های بامزه ی دوستم و یکی از اون دخترا، باهم دوست شدیم

حامد بهداد میاد رو صحنه. یکی از این دخترا غش می کنه ، ضعف می کنه جیغ میزنه. باهاش می خونه. خوشحاله کلا.
یه آن نگاه می کنم می بینم که نور لیزر سبزی افتاده رو دختره. انگار که تک تیراندازها نشونه اش رفتن. همه ی دو ردیف ما ساکت میشه. تموم سرهای سالن می چرخه سمت ما.
یه آقای مهربونی میاد با متانت و مهربونی بهش میگه " حرکات موزون نکنه و فقط هر جا که می خونن بخونه."
هیچ اتفاقی نمیوفته ، به هیچ کس بی احترامی نمیشه ، هیچ رقمه جو شاد بهم نمیریزه.ما هم دست از حرکات "موزون" و جیغ زدن برنمی داریم.
ولی هر کس که از بغلمون رد میشه ساکت میشیم ناخودآگاه می لرزیم.جیغامون دیگه از ته دل نیست. خنده هامون و دست زدنامون حتی.
اینجوریه که ما از همون حداقل امکاناتی که به گزاف، برای شاد بودنمون و تخلیه انرژیمون داشتیم هم نمی تونیم استفاده کنیم.
با شنیدن صدای پای هر کس فقط می ترسیم.



پ.ن. تیتر خیلی بی رحمانه و بی انصافانه است. می دونم.ولی این حس منه بعد از گذروندن 2 ساعتی که قرار بود بهم خوش بگذره.

۲ نظر:

مادیان وحشی گفت...

درک نمی کنم چرا. فقط از تصورش مغزم سوت می کشد. قلبم سر ناسازگاری می گذارد. می خواهم به زمین و زمان ناسزا بگویم که سرزمین مرا به گند کشیدند...

سپیده گفت...

یه فعل خوبی هست که میتونه اینجور وقتای آدم رو به بهترین شکل توضیح بده:
"کوفت شدن!"