۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

پایان سرما

اتاق نامرتب از حاضر شدن مهمونی دیشب. روی تخت لباس شب افتاده. هوا سرده. رو بروی تلویزیون . پتو کشیده شده تا روی گردن از سرما. روی مبل نشسته و زانوهاش جمع تو بغلش.
سر کنترل ِ تلویزیون رو از زیر پتو بیرونه و کانال ها رو تند تند عوض می شه. نمی تونه رو یه کانال تمرکز کنه ! حواسش پیش مهمونی دیشبه .
تنهاست فقط عروسکش تو بغلشه
حتی حس نداره بلند شه و بره با یه فنجون قهوه خودش رو گرم کنه.
گشنه اش نیست.دیشب مثل تئاتر جلو چشمم رژه میره.
رقصشون ، خنده هاشون ،ثانیه ثانیه باهم بودنشون. دلش تنگه. تلفن دوره. هوا سرده توانایی از زیر پتو بیرون اومدن نیست.بیاد یخ میزنه ، میمیره تو تنهایی. کسی نیست.

صدای پا تو راه پله، نزدیک تر و نزدیک تر. تق تق . صدای در. صدای بی رمق " کیه؟"
" شام اوردم براتون"
صدای راه رفتن با پاهای برهنه رو کف سرامیک سرد خونه. صدای قریج قریج چرخش دستگیره ی در.
چرخش در ، آروم آروم باز شدن و نمایان شدن چهره ی آن ور در.
رنگ، پر رنگ، پر رنگ تر شدن لبخند رو صورت، دیگه هوا سرد نیست. اتاق نامرتب نیست. تلویزیون روشن نیست.
فقط یه شام دو نفره و هیاهوی صدا و خنده تو هواست.

۴ نظر:

اله سار گفت...

دوستش داشتم، مخصوصا حس انتظارش رو.

پروانه کوچولو گفت...

ممنون اله سار.

مامان پروانه گفت...

این که گفتی داستانه دیگه

پروانه کوچولو گفت...

خدا شاهده!