امسال سال عجیبی بود، شاید بشه گفت متفاوت
از شروعش و عید اولش و آشنایی با پدیده ای به نام شب بیداری و بازی و ... تا تجربه ی غم از دست دادن.
یه واقعه ی دردناک و غیر باور، یه اتفاقی که خیلی چیزا رو بهم ثابت کرد.
ثابت کرد که هر چیزی رو میشه بخشید چون همیشه جای جبرانش هست ولی کم گذاشتن آدما تو مراسم عزاداری رو نه!
فهمیدم هر مریضی ای یه شفایی هست توش ، هر افتادنی یک بلند شدن، هر حرف و فکر نامربوطی جای جبران وعذرخواهی ولی از دست دادن آدما جبران نمیشه!!
از آمدن و رفتن یه شخص خاص ( خاص نه از اون نظر، از یه نظر دیگه) که باعث شد نگام به نحوه ی زندگیم عوض شه، تصمیمات مختلفی نسبت به گذشته بگیرم
اتفاقای بدی هم افتاد نگرفتن نتیجه ی مورد نظر از امتحان مزخرفی که قرار آینده ساز باشه. در نتیجه افسردگی و تریپ خودکشی
آدما ، آدما ، قسمت اصلی و بازیگرای این کتاب لعنتی زندگی !
آدما اومدن و رفتن.کیا که نرفتن ، کسایی که قرار بود همیشه باشن ، کسایی که تو هر چی آینده که تو تصور می کردی و خیال بافی، بودن اونجا ،یه نقش بزرگ ،پر رنگ. ولی رفتن به راحتی آب خوردن . دیگه نیستن.ترسم از خودمه ، چرا بود و نبود آدما برام اینقدر کم اهمیته؟
کسی هم بود که شخص اول خیال بافی هام شده بود رفتن اونم باعث نشد آب از آب تکون بخوره
کسایی هم بودن که اومدن تو زندگی تجربه های جدید ، آدمایی که نمیشناختمشون و اومدنشون نماد خوبی بود،آشنام کردن با حس خوب دختر بودن.
خلاصه اینکه امسال خیلی بالا و پائین داشت برام. از اون مسافرت طولانی و بی موقع، ناخواسته که خیلی خیلی عالی و خوب و پر از اتفاقات پیش بینی نشده و روشن بود تا اون ورود ناگهانی به دنیای بزرگترا و اصطلاحا خانم شدن. تجربه های متفاوت پرواز در آسمان و سرپرستی و گرفتن تصمیم ( برای خودم غیر قابل باوره) تا ...
3روز دیگه نیمه اول امسال تمام میشه و همراهش من وارد یه قسمت جدید میشم.وارد یه ربع دیگه ( در بدترین شرایط) یا یه نیم دیگه (در بهترین شرایط)
یه هفته است دارم به حساب کتاب زندگی ام می رسم که یه نتیجه گیری کنم ازش!یه سری کارای نکرده، یه سری تصمیمات نگرفته و برنامه ریزی ها ، برنامه ریزی ها.
چقدر برنامه ی ریخته شده و انجام نشده. چقدر برنامه غیر قابل پیش بینی و فی البداهه .
امسال دیگه یادداشت می کنم تمام خواسته هام رو
نمی دونی چه حسیه که درست مرکز سال برا تو باشه دقیقا روز اول شروع یه نیم سال باشی یعنی همیشه 6 ماهه باید برنامه بریزی. راستی راستی که متولد ماه میزانم همه چیزم در گیر این تعادل احمقانه است.
داشتم می گفتم ،امسال یادداشت می کنم که که عید سال 91 نشینم فکر کنم که چندتاش شد و چند تاش نشد.
امسال که متفاوت بود شاید سال دیگه از این هم متفاوت تر باشه.
پ.ن:
راستی کسی خاطره ای نداره دست من؟ من خاطره های اضافی رو نگه نمی دارم میریزم دور
از شروعش و عید اولش و آشنایی با پدیده ای به نام شب بیداری و بازی و ... تا تجربه ی غم از دست دادن.
یه واقعه ی دردناک و غیر باور، یه اتفاقی که خیلی چیزا رو بهم ثابت کرد.
ثابت کرد که هر چیزی رو میشه بخشید چون همیشه جای جبرانش هست ولی کم گذاشتن آدما تو مراسم عزاداری رو نه!
فهمیدم هر مریضی ای یه شفایی هست توش ، هر افتادنی یک بلند شدن، هر حرف و فکر نامربوطی جای جبران وعذرخواهی ولی از دست دادن آدما جبران نمیشه!!
از آمدن و رفتن یه شخص خاص ( خاص نه از اون نظر، از یه نظر دیگه) که باعث شد نگام به نحوه ی زندگیم عوض شه، تصمیمات مختلفی نسبت به گذشته بگیرم
اتفاقای بدی هم افتاد نگرفتن نتیجه ی مورد نظر از امتحان مزخرفی که قرار آینده ساز باشه. در نتیجه افسردگی و تریپ خودکشی
آدما ، آدما ، قسمت اصلی و بازیگرای این کتاب لعنتی زندگی !
آدما اومدن و رفتن.کیا که نرفتن ، کسایی که قرار بود همیشه باشن ، کسایی که تو هر چی آینده که تو تصور می کردی و خیال بافی، بودن اونجا ،یه نقش بزرگ ،پر رنگ. ولی رفتن به راحتی آب خوردن . دیگه نیستن.ترسم از خودمه ، چرا بود و نبود آدما برام اینقدر کم اهمیته؟
کسی هم بود که شخص اول خیال بافی هام شده بود رفتن اونم باعث نشد آب از آب تکون بخوره
کسایی هم بودن که اومدن تو زندگی تجربه های جدید ، آدمایی که نمیشناختمشون و اومدنشون نماد خوبی بود،آشنام کردن با حس خوب دختر بودن.
خلاصه اینکه امسال خیلی بالا و پائین داشت برام. از اون مسافرت طولانی و بی موقع، ناخواسته که خیلی خیلی عالی و خوب و پر از اتفاقات پیش بینی نشده و روشن بود تا اون ورود ناگهانی به دنیای بزرگترا و اصطلاحا خانم شدن. تجربه های متفاوت پرواز در آسمان و سرپرستی و گرفتن تصمیم ( برای خودم غیر قابل باوره) تا ...
3روز دیگه نیمه اول امسال تمام میشه و همراهش من وارد یه قسمت جدید میشم.وارد یه ربع دیگه ( در بدترین شرایط) یا یه نیم دیگه (در بهترین شرایط)
یه هفته است دارم به حساب کتاب زندگی ام می رسم که یه نتیجه گیری کنم ازش!یه سری کارای نکرده، یه سری تصمیمات نگرفته و برنامه ریزی ها ، برنامه ریزی ها.
چقدر برنامه ی ریخته شده و انجام نشده. چقدر برنامه غیر قابل پیش بینی و فی البداهه .
امسال دیگه یادداشت می کنم تمام خواسته هام رو
نمی دونی چه حسیه که درست مرکز سال برا تو باشه دقیقا روز اول شروع یه نیم سال باشی یعنی همیشه 6 ماهه باید برنامه بریزی. راستی راستی که متولد ماه میزانم همه چیزم در گیر این تعادل احمقانه است.
داشتم می گفتم ،امسال یادداشت می کنم که که عید سال 91 نشینم فکر کنم که چندتاش شد و چند تاش نشد.
امسال که متفاوت بود شاید سال دیگه از این هم متفاوت تر باشه.
پ.ن:
راستی کسی خاطره ای نداره دست من؟ من خاطره های اضافی رو نگه نمی دارم میریزم دور
۱ نظر:
من واقعا لذت بردم از خواندن این نوشته ات عالی بود راضی ام ازت،خیلی تمیز بود از اون اولش که شروع کردی تا این آخرش دیدم چقدر بزرگ شدی یک لحظه جا خوردم امسال واقعا سال متفاوتی برات بود و عجیب تر از همه این که تو اینقدر ساده همشو بیان کردی که نمیدونم جای تحسین داره اونقدر ساده گفتی که الان میفهمم باید ساده نگاه کرد الان که یک سال از زندگی تو جلومه ماتم برده واقعا
ارسال یک نظر