دفترچه خاطرات من
یکی از آرزوهای بچگی من این بود که مسابقه ی محله بیاد تو محل ما و من برم برا شیرین کاری صدای اسب در بیارم!
ما بچه های دهه ی شصتی با چی خوشحال می شدیم
من که همیشه فکر میکردم اگه بیاد محله ما من خجالت میکشم برم جلو دوربین =))شیطون چرا هیچوقت از این شیرین کاریا برا ما درنیاوردی؟!! همشو نیگه داشتی برا مسابقه محله سورپرایزمون کنی :D
ملیحه جون من 1و فقط 1 بار شنیدم این صدای اسب رو، اونم با هزار خواهش و التماس!! استعدادش باور نکردنیه...
صدای دایناسور هم بهت میاد ;))
ارسال یک نظر
۳ نظر:
من که همیشه فکر میکردم اگه بیاد محله ما من خجالت میکشم برم جلو دوربین =))
شیطون چرا هیچوقت از این شیرین کاریا برا ما درنیاوردی؟!! همشو نیگه داشتی برا مسابقه محله سورپرایزمون کنی :D
ملیحه جون من 1و فقط 1 بار شنیدم این صدای اسب رو، اونم با هزار خواهش و التماس!! استعدادش باور نکردنیه...
صدای دایناسور هم بهت میاد ;))
ارسال یک نظر