تو تاکسی تو ونک نشسته بودم یهو دختره با دلهره اومد پیشم گفت ببیخشید شما دانشجوی دانشگاه .... هستید. من گفتم نه! گفت ای بابا بدبخت شدم! پیش خودم گفتم یعنی این قدر مهمم که اگه هم دانشگاهی کسی نباشم بدبخت میشه؟
همین جوری یه پا وایساده بود دم تاکسی که راننده گفت اگه سوار میشید راه بیفتیم؟
دختره با غم گفت آخه کیف پولم رو تو خونه جا گذاشتم دنبال یه هم دانشگاهی می گشتم که ازش پول قرض بگیرم !
راننده گفت سوار شو دخترم ایراد نداره!
دختره با مکث و دو دلی سوار شد وقتی رسید به پل عابر پیاده دم خروجی اشرفی اصفهانی خواست پیاده شه راننده هم باهاش پیاده شد دستش رو کرد تو جیبش 2 هزار تومان در آورد گفت بیا دخترم شاید تو دانشگاه لازم بشه موقع برگشتن هم پول می خوای نه؟
دختره گفت نه ممنون از بچه ها میگیرم الان که برسم دانشگاه
راننده گفت ای بابا تعارف می کنی من تو این خط کار می کنم هر وقت داشتی بیار پس بده!
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
هنوزم تو این مملکت مرد پیدا میشه!
۱ نظر:
این ماجرای یک رویا در ظهر بهاری بود؟
ارسال یک نظر